هفته شگفت انگیز زمستان پلاسمایی
20% تخفیف بیشتر در آموزش‌های ویژه هفته اول اسفندماه...
بزن بریم
07132332154
hello@plasmain.com

احساس تنهایی میکنم میخوام فقط این دوران تموم بشه

توسط پروانه مولایی در 26 آذر 1403 | 00:45
پروانه مولایی

پروانه مولایی

مدرس
کاربر فوق پلاسمایی
کاربر پاسخگو
پست: 3
لایک: 4
عضو از زمان: 13 بهمن 1402
موقعیت مکانی: ایران/گلستان

من دختر ۲۴ ساله هستم مادرم رو بچگی از دست داده بودم پدرم رو هم سه ماه پیش بخاطر بیماری سخت از دست دادم و فوت شدند 


خودم از نظر درسی و اجتماعی و شغلی موقعیت خیلی خوبی دارم و دانشجوی پزشکیم، از نظر مالی مشکلی ندارم و ظاهرم هم بطور کلی خوبه


خواهر و برادر هم دارم که هر کدوم پی زندگی خودشونن و دغدغه های خودشونو دارن، زیاد با خواهر و برادرم تفاهم نداریم و اگه بخوام باهاشون درد و دل کنم آخرش حرفامو نمیفهمن و از حرفام سواستفاده میکنن یا هم به بحث کشیده میشه. اگه کاری هم برام انجام بدن بعدا بخاطرش منت میزنن یا توقع انجام کاری رو در قبالش از من دارن. بخاطر همین منطقی این به نظرم میرسه که سفره دلمو پیششون باز نکنم و فقط احترام ظاهریشونو حفظ کنم که حرمت بینمون ظاهری حفظ بشه. 


من روزای خیلی سختی رو میگذرونم، هنوز غم از دست دادن پدرم مثل یه زخم سر باز روی قلبمه،حسی که پدر و مادر آدم به بچشون داره حسیه که با هیچی عوض نمیشه، تو دنیا فقط اونان که از ته دل شون بخوان بچه هاشون خوشحال و خوشبخت بشه و بی دریغ واسه آدم کاری کنن 


من این نعمت رو از دست دادم 


 از طرفی الانم خیلی احساس تنهایی میکنم، خیلی خیلی دلم میخواد توی زندگیم عشق دوطرفه رو تجربه کنم و ازدواج کنم و همسرم منو بفهمه و بهم عشق بده 


ولی پیشنهاد یا خاستگاری ندارم ( در حالی که تا الان حدود و حریم قاطعی توی برخورد با جنس مخالفم داشتم و هیچ وقت وارد رابطه ای نشدم)


اونقدر احساس تنهایی و افسردگی میکنم که شبا یا وقتایی که کشیک هستم و یه مقدار بهم فشار کاری بیاد، خیلی پیش میاد که دلم بگیره و اشک چشمام سرازیر میشه و بی دلیل کلی گریه میکنم


لطفا نگین با خدا حرف بزنم. من آدم معتقدی بودم ولی بعد فوت پدرم( برای شفا ش خیلی دعا و نذر کرده بودم) دیگه نه میتونم نماز بخونم نه میتونم با خدا حرف بزنم. زمان بگذره رابطم با خدا خوب میشه . ولی الان اصلا نمیتونم و دلم راضی نیست که عبادت کنم


الانم دلم خیلی گرفته بود و خواستم ناشناس سفره دلمو پیش شما باز کنم. کاش میشد الان میخوابیدم و ده سال بعد بیدار میشدم

26 آذر 1403 | 00:45
2 لایک
سامان زیبامنش

سامان زیبامنش

مجموعه آموزشی
کاربر فوق پلاسمایی
پست: 4
لایک: 4
عضو از زمان: 25 مرداد 1401

میفهمم چی میگی، خودم قبلا دوره‌ای با همین حس بودم اما کلا این راه حلش نیست و خودت هم این رو میدونی، اینکه فهمیدی هیچکس به جز خودت به دادت نمیرسه خیلی خوبه، خیلی ها هنوز این نگاه رو ندارن. یاد این شعر افتادم:

زندگی خواهی نخواهی می‌گذرد
با شادی‌های وصف ناپذیر
در دل عمیق‌ترین دردها
زندگی نه سخت و نه آسان
زندگی، زندگی است
آن‌چه سختش می‌کند، سخت‌گیری ما
و آنچه آرامش می‌کند، آرامش ماست
دلت آرام باشد، زندگی را زندگی خواهی‌کرد

خلاصه اینکه زمان این ها رو حل میکنه، سعی کن خودت تا اون موقع تحمل کنی و کم نیار


26 آذر 1403 | 15:12
2 لایک
محسن نامدار

محسن نامدار

دانش پژوه
کاربر پلاسمایی
کاربر پاسخگو
پست: 5
لایک: 5
عضو از زمان: 28 آذر 1403

والا اینطور که گفتید من از آینده خودم هم ترسیدم! ایشالا که زودتر بگذرید از این چیزا که اصلا اعصاب آدم میریزه بهم. نمیشه مرخصی بگیرید؟ مرخصی برای این موقع ها هست دیگه، خیلی راحتتون میکنه.

28 آذر 1403 | 11:44
1 لایک
سیمین

سیمین

دانش پژوه
کاربر پلاسمایی
کاربر پاسخگو
پست: 6
لایک: 2
عضو از زمان: 1 دی 1403

من حس میکنم حداقل 80درصد ادمای اینجا تنهان نمونش خود من ،من دوستامو کنار گذاشتم کلا درسمو کنار گداشتم اونم از دوست پرسم فقط تایمم اینجام و دقت کردم اکثرمون تنهاییم چون اگه کسی داشتیم الان با اون داشتیم حرف میزدیم نه اینجا برای یه عده غریبه که نمیدونیم کین .پس غصه نخور تنها نیستی 


1 دی 1403 | 21:21
0 لایک

گزارش

لطفاً در مورد گزارش کوتاه و واضح توضیح دهید.

کدهای ویژه زمستانی

کدهای ویژه زمستانی

زمستان پلاسمایی شروع شده، کدهای ویژه رو میتونی از تلگرام پلاسمین برداری!